یک حادثه ویران کرد
در خـانـه ی دلتنـگـی لـه گشـتـه ام و بــی هــوش
آوار تـــریــن دیــوار از ثــانـــــیه هــا بـــر دوش
قصــر دل مــن اکنــون ویــرانـه ی تنــهایی سـت
آوار تــــر از آوار , خــامــوش تــر از خــامـوش
یک حـادثـه ویران کـرد ,
- آن چیـست؟
- نمی دانم
یـا مـنظره ای در چشـم یـا زمــزمـه ای در گـوش
آوَخ کـه در ایـن سـرمـا یــخ کـرده و تــَب دارم
غـرق ِ عـرقـم از تـب, وز بـاده ی غـم در جـوش
امشب که غمـش بــا مـن در خانه ی تنهایی ست
در پـرده و در خـلـوت, گـیرم بــه بــر و آغـوش
بــا اشک در آمیــزم صــد بوسـه بر او هـر چنــد
از بوسـه ی بی مهـرش شد گونـه ی من مخروش
جمعه – 18 اسفند 1385
ساعت 1 ظهر
شعر از ابراهیم کشاورز صفری